๑۩۞۩๑سرزمین عشق ๑۩۞۩๑
دو شنبه 20 تير 1390برچسب:, :: 1:35 :: نويسنده : vahid
با تو بودن به من درس عشق را آموخت . با تو بودن وفادار ماندن را برایم معنا کرد . اینک قلبی دارم سرشار از محبت و عشق ، که همچو چشمه در وجود گرمت میجوشد. تو را که دارم ، زندگی مال من است ، حالا که عاشقم ، همه ی قلبت در اختیار من است. صدای گرمت آرامش وجود من است ، راز قلبهای ما کلام جاودانه ی عشق است. با تو بودن یعنی یک عمر به عشق تو زنده بودن . میگویند دنیا دو روز است ، حالا که تو مال منی ، دنیا برایم همیشگیست . از آن لحظه که تو آمدی ، یک لحظه نیز احساس تنهایی نکرده ام ، دیگر غمی نیست در قلبم ، همه ی قلبم را عشق تو فرا گرفته است . چه آرامشی دارم ، این زندگی را تنها با تو میخواهم ، بی تو بودن را هیچگاه ، حتی یک لحظه نیز باور ندارم.
دو شنبه 13 تير 1390برچسب:, :: 21:18 :: نويسنده : vahid
کجا بنویسم اینهمه حرفهای عاشقانه را چگونه ابراز کنم اینهمه احساسات عاشقانه را نمیخواهم دیگر بر روی کاغذی بنویسم که میسوزد ، پاره پاره میشود نمیخواهم دیگر بر روی کاغذی بنویسم که روزی دورانداخته میشود اینهمه نوشتم ، اینک کجاست عاشقانه هایم؟ تو ندیدی قطره های اشکم را بر روی صفحه کاغذ ، تو ندیدی راز درونی قلبم را درون عاشقانه هایم. تو فقط خواندی و گفتی همه حرفهایت تکراریست تو فقط خواندی و گفتی اینها همه خیالیست آنگاه که عاشقانه هایم را خواندی ، آنها را دور انداختی . شاید اینک در گوشه ای از اتاق باشد ، شاید هم در گوشه ی انبار دلت خاک خورده باشد. کاغذ دفتر عشقم که سوخت انگار که دلم سوخت ، تو ندانستی که حرفهای دلم را با دلی پر از خون نوشته بودم. کجاست عاشقانه هایم ، هنوز در پی آنها هستم ! خاطرات زندگی ام همه آنجا بود. یک اتاق تاریک ، فضایی پر شده از عطر تنهایی ، قلمی که دیگر یاری نمی کند مرا ، قلمی خسته ، تا امروز نیز به امید من جوهرش به کاغذ نشسته . قلمی نا امید ، قلبی شکسته ، کجاست عاشقانه هایم؟ همه آنها مثل خاکستر بر زمین نشسته.
دو شنبه 13 تير 1390برچسب:, :: 21:12 :: نويسنده : vahid
به جرم عاشقی در زندان دلتنگی ها اسیرم به جرم دوست داشتن آخر در اینجا میمیرم لحظه ای گرفتنت دستهایت برایم آرزو شده این انتظار زیادیست در این لحظه ها ، دیدن چشمهایت از دور دستها نیز برایم رویا شده به جرم عاشقی محکوم به تحمل این دلتنگی هستم، منی که تا به حال جنایتی نکرده بودم اینک در بند و زنجیر فاصله ها گرفتارم. لحظه ای حتی در خواب به ملاقات من بیا ، شب و روزم یکی شده ، روزهایم تاریک و شبهایم قیامت شده اینجا که هستم تنها صدای تپش قلبم را میشنوم . حس میکنم هر روز که میگذرد این تپش ها کمتر میشود. همچنان که ثانیه ها آرام و خونسرد در حال گذرند ، من در اینجا بی قرار و بی تابم. در انتظار روشنایی نشسته ام که از دلتنگی ها رها شوم ، خودم را ببینم و امیدوار شوم. اگر جرم من عاشقیست اعتراف میکنم که مجرمم. اگر محکوم به دلتنگی هستم ، گناه خویش را میپذیرم. سرنوشت برای من حبس ابد بریده است ، کار من از کار این دنیا گذشته است. من یک عاشقم ، دلم را در این راه فدا کرده ام ، دوستش دارم ، به پایش تا آخر عمر مینشینم حتی اگر هیچگاه او را نبینم. تو که از دلم خبر نداری ، پس مرا محکوم نکن ، به انتظارم ننشین تا آزاد شوم ، من تا ابد میخواهم مجرمی باشم که در قلب مهربانت گرفتار باشم.
دو شنبه 13 تير 1390برچسب:, :: 21:8 :: نويسنده : vahid
صدایم کن ، که صدایت آرامش وجود من است.نگاهم کن ، که درون چشمانت برایم طلوع یک دنیا عشق و محبت است. دعایم کن ، که دعای تو تضمین فرداهای زیبای با تو بودن است. نوازشم کن ، که دستان پر مهرت گرمی گونه های سرد و خیسم است. باورم کن ، که با باور تو من عاشقترینم. اشکهایم را پاک کن ، حالا نگاهم کن ، کمی با من درد دل کن ، مرا آرام کن. بگذار سرم را بر روی شانه هایت بگذارم ، بگذار دستانت را بفشارم ، بگذارم بگویم چقدر دوستت دارم ، مرا باور کن. با آن چشمهای زیبایت نگاهم کن ای عشق من ، نگاه تو مرا دیوانه تر میکند. نگاه زیبایت را باور دارم ، زیرا درون آن یک دنیا محبت میبینم . نگاهت را باور دارم زیرا در نگاهت معنای واقعی عشق را می بینم و کلمه دوستت دارم را میخوانم و با تمام وجود حس میکنم که چقدر مرا دوست داری. با نگاه عاشقانه ات نام مرا صدا میکنی و میگویی که تنها مرا داری. با نگاه عاشقانه ات راز دلت را میدانم و میگویم که محرم رازهایت هستم نگاهم کن که نگاهت مرا به این باور می رساند که ما هر دو یک عاشق واقعی هستیم! با نگاه درون چشمهای زیبایت راز دلت را میخوانم و این را میدانم که تو بهترینی! تو همانی هستی که لایق منی. نگاهم کن ، با نگاهت صدایم کن، با صدایت آرامم کن. نگاهم کن ای عشق تا با نگاه به آن نگاه عاشقانه ات احساس خوشبختی کنم.
دو شنبه 13 تير 1390برچسب:, :: 21:2 :: نويسنده : vahid
خواستم همسفر قلبم باشی نه یک رهگذر بی وفا! پیش خود می گفتم تویی نیمه گمشده من، اما بعد فهمیدم که هم تو را گم کرده ام هم نیمه ی دیگر خودم خواستم خزان زندگی ام را بهاری کنی ، بهار نیامد و همیشه زندگی ام رنگ پریشانی داشت به ظاهر قلبت عاشق بود و مهربان ، اما انگار درونت حال و هوای پشیمانی داشت خواستم همیشگی باشی ، اما دل کندی از من خسته و تنها! بدجور شکستی قلبم را ، من که به هوای قلب با وفایت آمده بودم ، بدجور گرفتی حالم را اگر باشی یا نباشی فرقی ندارد برایم ، حالا که نیستی ، میبینم چقدر فرق دارد بود و نبودت روزهای با تو بودن گذشت و رفت ، هر چه بینمان بود تمام شد و رفت ، عشقت را به خاک سپردم و قلبت را فراموش ، اما هنوز آتش غم رفتنت در دلم نشده خاموش! بینمان هر چه بود تمام شد ، آرزوهایی که با تو داشتم همه نقش بر آب شد ، این خاطره های با تو بودن بود که در دلم ماندگار شد ماندگار شد و دلم را سوزاند ، کاش هیچ یادگاری از تو در دلم نمی ماند خواستم همسفر قلبم باشی نه یک رهگذر بی وفا ، من چقدر ساده بودم که قلبم را به تو سپردم بی هوا! ماندنی نبودی ،تو سهم من نبودی ، رهگذری بودی که سری به قلب ما زدی ،آن راشکستی و رفتی…
دو شنبه 13 تير 1390برچسب:, :: 20:57 :: نويسنده : vahid
امروز آمده و هنوز به یاد دیروزم، بی تاب و بی قرارم، هنوز دارم به عشقت میسوزم دیروز رفته و دلم کجای کار است ، نمیدانم دلت هنوز به یاد دل من است میسوزم و میسازم و گله ای ندارم از این لحظه ها ، این تقدیر من است با همین حال و روزم هدر رفت تمام سالها میدانم فردا می آید و من مثل امروزم ،مثل امروز که در حسرت دیروز نشسته بودم ، مثل دیروز که عاشقت شده بودم ، عاشق شده بودم و از این روزها بی خبر بودم ، نمیدانستم تو میروی ، چقدر من خوش خیال بودم…
دو شنبه 16 تير 1390برچسب:, :: 20:4 :: نويسنده : vahid
همیشه اولین و آخرین کلام شعرهایم تو بوده ای همیشه برایم به معنای واقعی یک عشق بوده ای گرچه گهگاهی از تو بی وفایی دیده ام اما همیشه برایم باوفا بوده ای گرچه دلم را میشکنی و اشکم را در می آوری اما تو همیشه برایم یک دنیا بوده ای صدای آهنگ عشق برایم غم انگیز است ، اما همیشه آن را گوش میکنم گاهی شنیدن حرفهایت برایم تلخ است ، اما دائم پیش خودم تکرار میکنم اگر روزی نباشی در کنارم ، برای من همیشه هستی روزی اگر بروی ، در قلبم همیشه خواهی ماند اینجا که هستم پر از دلتنگیست، حس نبودنت در کنارم خاطرم را پریشان کرده اما حس بودنت در قلبم دلتنگی و غم دوری ات را انکار کرده گاهی وقتی به دوری می اندیشم قلبم میلرزد، نکند که از من سرد شوی، نکند که با کسی دیگر همنشین شوی ، نکند که ما را فراموش کنی و عاشق کسی دیگر شوی… نباید بیش از این خودم را با این فکرها برنجانم ،عشق خودش پر از درد و رنج است! خلاصه این را بگویم برایت ، هر زمان که بخواهی میشوم فدایت
دو شنبه 13 تير 1390برچسب:, :: 20:29 :: نويسنده : vahid
کاش میشد زندگی همیشه با هم بودن بود در کنار هم ، با هم ، میساختیم رویای شیرینی که همیشه در سر داشتیم تو میگفتی از آرزوهایت ، من مینشستم به پای حرفهایت حس همیشگی من ، همان احساس قلبی تو است لحظه های ناب من در اعماق قلب مهربان تو است ساده تر مینویسم ، ساده تر حرف دلم را به تو میگویم تا لحظه هایمان نیز صاف و ساده بگذرد بیش از هر چیز بودنت مرا آرام میکند، وقتی نگاهم میکنی چشمهایت مرا خوشحال میکند کاش میشد زندگی همیشه اینگونه بود، نه درد دوری ، نه بی قراری و انتظار دو شنبه 13 تير 1390برچسب:, :: 14:31 :: نويسنده : vahid
اشتباه کردم قلبم را به تو دادم ، دل بستم به تو و عهد عشق را با تو بستم اشتباه کردم آن روز که به تو گفتم به قلب من خوش آمدی اشتباه کردم اسیرت شدم ، دلتنگت شدم و به انتظار تو نشستم . بگذار چند روزی بگذرد و بعد قلبم را زیر پاهایت له کن، مرا از یاد ببر و فراموش کن. چه زود رفتی و دل به غریبه ای دیگر سپردی. چه زمانه بی وفایی شده ، قلب من چه ساده و تنها شده. اشتباه کردم که برایت از عشق گفتم ، چه با شور و شوق گوش میکردی حرفهایم را و میگفتی حرفهایم شیرین است ، صدایم دلنشین است. چه با اراده فریاد زدی که دوستم داری ، پس کجاست آن قلب مهربانت؟ اشتباه کردم رویای شیرین عشق را در خیالم با تو دیدم ، و عکس تو را در کنار عکس خودم نقاشی کردم.اشتباه کردم برایت نامه عاشقانه نوشتم ، تو هنوز نخوانده ، آن را پاره پاره کردی. پس کجاست آنهمه قول و قرار؟ آری گناه من عاشق شدن بود و اشتباه من با تو ماندن ، گناه خویش را میپذیرم و با خود عهد بسته ام که دیگر اشتباه نکنم. پشیمانم ، پشیمان از اینکه چرا حرفهای دروغین تو را باور کردم ، لبخند زدم و با تنهایی خداحافظی کردم. حالا تو به من لبخندی تلخ زدی و دستهای بی وفایت را از دور تکان داد و گفتی خداحافظ برای همیشه . میدانستم این عشق سرانجامی ندارد، میدانستم تو نیز مثل همه بی وفایی. پس خداحافظ برای همیشه.
دو شنبه 13 تير 1390برچسب:, :: 14:7 :: نويسنده : vahid
دلت تنگ است میدانم ، قلبت شکسته است می دانم ، زندگی برایت عذاب است میدانم ، دوری برایت سخت است میدانم … اما برای چند لحظه آرام بگیر عزیزم … گریه نکن که اشکهایت حال و هوای مرا نیز بارانی می کند ، گریه نکن که چشمهای من نیز به گریه خواهند افتاد … آرام باش عزیزم ، دوای درد تو گریه نیست! بیا و درد دلت را به من بگو تا آرام بگیری ، با گریه خودت را آرام نکن …!
دو شنبه 13 تير 1390برچسب:, :: 13:47 :: نويسنده : vahid
اگر بدانی جایگاهت کجاست ، مرا باور میکنی اگر بدانی چقدر دوستت دارم ، درد مرا درمان میکنی
دو شنبه 13 تير 1390برچسب:, :: 1:37 :: نويسنده : vahid
چه لحظه زیبایی است آنگاه که تو در کنارمی. چه گرمایی دارد آن دستان مهربانت. آن لحظه که در کنارمی احساس میکنم که به تنها آرزوی زندگی ام رسیده ام. دلم میخواهد برای همیشه و تا ابد در کنار تو باشم و با گرمای عشق تو زندگی کنم عزیزم. حتی یک لحظه نیز طاقت دوری تو را ندارم ای بهترینم.
دو شنبه 13 تير 1390برچسب:, :: 1:32 :: نويسنده : vahid
دستهایم خالی ، شانه هایم پر از نیاز ، قلبم تنهای تنها ، سهم من از عشق ،آوارگی در سرزمین عشق
دو شنبه 9 خرداد 1390برچسب:, :: 18:24 :: نويسنده : vahid
آرزو دارم دستي در دستانم بود و مرا نوازش ميكرد اي كاش آن دست، دستان مهربان تو بود!آرزوي آغوش گرمي را دارم كه مرا در آغوش خود گيردودر اغوشش با من با صداي آهسته درد و دل كندو اي كاش آن آغوش، آغوش گرم تو بود!آرزوي يك بوسه را دارم!بوسه اي از سوي يك لب سرخ!از سوي كسي كه زندگي من است و با تمام وجود دوستش دارم كاش و اي كاش آن بوسه از سوي تو بود آرزوي پرواز دارم، پرواز از اين سرزمين بي محبت ميخواهم سفر كنم، سفر بسوي سرزمين خوشبختي هاو كاش همسفري بود، و آن همسفر من تو بودي! آه آرزوي شنيدن صداي نفسهايت را دارم
دو شنبه 2 خرداد 1390برچسب:, :: 1:25 :: نويسنده : vahid
روزی آمد که دل بستم به تو،از سادگی خویش دل بستم به قلب بی وفای تو صدایت را نمیشنیدم غرق در گریه میشدم دلم تنها به دنبال ذره ای محبت میگشت نمیپرسم که چرا قلبم را زیر پا گذاشتی گناه میکنم در لحظه های بوسیدنت گفتی با دنیا نیز عوض نمیکنم تو را نگذشته که برایت تکراری شده ام قلبم هم نخواهد، خاطرت را خاک میکنم من ، میمانم با همان تنهایی و غم به خاطر تو حتی نمیریزد یک قطره اشکم!
دو شنبه 26 ارديبهشت 1390برچسب:, :: 20:12 :: نويسنده : vahid
غمیکه تو دلمه اندازه یه عالمه
چه بی صدا رفت از دلم نرفت و مهرش همیشه در کنج دلم ماند. قلب من است اما در کنارم نیست. قطره های بی گناه اشکهای من بود. تمام نشده ، صدایش همیشه برایم آشناست. زیرا من نیمه ی دیگری از او هستم. هستیم ، او نیست ، اما به عشق هم عاشق هستیم. طاغچه ی اتاق گذاشته ام ، عطر تو همیشه در اتاقم پیچیده ، یاد تو هنوز از خاطر گلها بیرون نرفته. و سرنوشت بود که تو رفتی ، اما هنوز هم دنیا برایم زیباست ، زیرا یاد تو همیشه در دلهاست.
گناهت را نمي بخشم ؛ نگاهت را نمي خواهم گل مسموم عشقت را نمي بويم؛ لبانت را نمي بوسم
دگر افسانه ي عشق ترا با كس نمي گويم دگر جادوي چشمانت به جانم بي اثر باشد
دگر آغوش گرمت بهر من مگشاي كه اين مجنون سرگردان زعشقت بي خبر باشد
چه شبها بي تو در درياي غمها غوطه ور گشتم چه شبها با خيالت از دو عالم بي خبر گشتم
به دنبال تو ، من آواره بر هر كوي و در گشتم به اميد وفايت هر زمان آشفته تر گشتم
نگاه گاه گاه تو قرار از من ربود آخر ولي افسوس عهدم را شكستي بي وفا ! اما چه زود ، آخر ....!
تو جانم را به سوزو ساز غمها آشنا كردي تو اول بار آغوش محبت بهر اين بيچاره وا كردي به طوفان بلا خود را رها كردي
نگاهت رنگ عشق و مهرباني داشت دريغ از آن همه افسانه هاي تو دريغ از آن همه شوقي كه افكندم به پاي تو شكستي عهد عشق آسماني را گل بي بوي عشقت را به دست ديگري دادي
ندانستي كه هرگز عاشقي چون من نخواهي داشت ندانستي كه هرگز ديگري چون من برايت ؛ سر نخواهد داد
اگر يار جديدت سيم و زر دارد اگر ديبا ؛ اگر الماس و ياقوت و گهر دارد اگر او زيور از من بيشتر دارد
بدان ! الماس شوق من بدان ! ياقوت اشك من بدان! رخسار زرد من بسي از گنج هايش قيمتي ارزنده تر دار
تو گر عشق مرا اين سان به باد نيستي دادي تو گر ويرانه كردي آشيانم را تو گر نشنيدي آواي فغانم را تو گر دادي به طوفان جسم و جانم را
بدان ! من هم دگر در آرزوي بوسه اي جان نمي بخشم نگاهت را نمي جويم لبانت را نمي بوسم
دگر افسانه ي عشق ترا با كس نمي گويم
اگر عمري وفا كردم پشيمانم ؛ تو را ديگر رها كردم
پشيمانم ؛ پشيمانم دو شنبه 22 فروردين 1390برچسب:, :: 14:0 :: نويسنده : vahid
اگه غمگين باشم دليل اين غم تويي
اگه خنده رولبام موج بزنه درياي مواجم تويي
اگه اشك ازروگونه هام چكه كنه ابربهاري تويي
اگه توخواب باشم بدون توروخواب مي بينم
اگه بيدار باشم مي خوام كنارتوباشم
اگه تو جمع باشم حرف تورو پيش مي كشم
اگه تنها باشم مي خوام به ياد توباشم
اگه تمام زندگيمو به يادتومي گذرونم
درعوض فقط از تويه چيزمي خوام
مي خوام كه حس خوبتو راهي قلب من كني
مي خوام كه توي شاديات يه لحظه يادمن كني
مي رسدروزي كه فرياد وفا را سر كني
مي رسد روزي كه احساس مرا باور كني
مي رسد روزي كه نادم باشي از رفتار خود
خاطرات رفته را تو مو به مو از بر كني
مي رسد روزي كه بي من سر كني
مي رسد روزي كه مرگ عشق را باور كني
مي رسد روزي كه تنها در كنار خاطرم
شعر هاي گفته ام را دو به دو از بر كني
مي رسد روزي كه در صحراي خشك بي كسي
نامه هاي كهنه ام را با اشكهايت تر كني
مي رسد روزي كه نام تو بميرد بر لبم
ان زمان احساس امروز مرا باور كني... دو شنبه 22 فروردين 1390برچسب:, :: 13:56 :: نويسنده : vahid
دختري بود نابينا که از خودش تنفر داشت که از تمام دنيا تنفر داشت و فقط يکنفر را دوست داشت دلداده اش را و با او چنين گفته بود اگر روزي قادر به ديدن باشم حتي اگر فقط براي يک لحظه بتوانم دنيا را ببينم عروس حجله گاه تو خواهم شد »
و چنين شد که آمد آن روزي که يک نفر پيدا شد که حاضر شود چشمهاي خودش را به دختر نابينا بدهد و دختر آسمان را ديد و زمين را رودخانه ها و درختها را آدميان و پرنده ها را و نفرت از روانش رخت بر بست
دلداده به ديدنش آمد و ياد آورد وعده ديرينش شد : بيا و با من عروسي کن ببين که سالهاي سال منتظرت مانده ام
دختر برخود بلرزيد و به زمزمه با خود گفت : اين چه بخت شومي است که مرا رها نمي کند ؟ دلداده اش هم نابينا بود و دختر قاطعانه جواب داد: قادر به همسري با او نيست دلداده رو به ديگر سو کرد
که دختر اشکهايش را نبيند و در حالي که از او دور مي شد گفت پس به من قول بده که مواظب چشمانم باشي دو شنبه 22 فروردين 1390برچسب:, :: 8:52 :: نويسنده : vahid
توی زندگی یه وقتا تنهایی رمز عبوره... اگه از چشمات گذشتم فکر نکن عاشق نبودم... مطمئن باش توی دنیا دل به تو سپرده بودم... خیلی سخته بگی میرم وقتی که می خوای بمونی... وقتی می خوای تو خیالت شعرای قشنگ بخونی... من گذشتم از تو اما تو همیشه بهترینی... مثل اشکی واسه چشمام موندگاری و صمیمی... من می خواستم تو خیالم از تو تا ابد بخونم... تنها باشم بی حضورت رازچشماتو بدونم... من می خواستم واسه دردام تنهایی خونه بسازم... با نت های مهربونیت شعرای قشنگ بسازم... می دونستم وقتی میرم دیگه تا ابد غریبم... حتی واسه چشم خیست بی وفاترین فریبم... شاید امروز که سیاهی رخنه کرده تو وجودم... بدونم که راستی راستی روزی عاشق تو بودم...
Where do i begin از کجا آغاز کنم؟ To tell the story Of how great love can be. برای گفتن این داستان که یک عشق تا چه حد می تواند عظیم باشد The sweet love story,That is older than the sea. داستان شیرین عشق که از دریا نیز قدیمی تر است That sings the truth,about the love she brings to me. که ترانه حقیقت را می خواند آنچه که او از عشق برایم می آورد Where do i start? از کجا شروع کنم؟ With the first hello,She gave the meaning. با اولین سلام او منظورش را فهماند To this empty world of mine,That never did,Another love another time. در این دنیای پوچ من تا کنون نبوده ام درعشقی دیگر و باری دیگر She came into my life,And made a living fine. او به درون زندگی من آمد و زندگی خوبی برایم ساخت She fills my heart,With very special things. او قلبم را پر میکند با چیزهای بسیار مخصوص خود With angel songs,With wild imaginings. با ترانه یک فرشته با تصوراتی از شوق She fills my soul,With so much love. او روحم را فرا می گیرد با عشقی فراوان That anywhere i go,Im never lonely. هرگز تنها نیستم به هر کجا که میروم Whom With her along,who could be lonely. کسی که با او باشد چگونه می تواند تنها باشد I reach for her hand,Its always here. همیشه اینجاست دستانش را لمس میکنم How long does it last,Can love be measured. چه زمانی باقی است تا بتوان عشقی را اندازه گرفت by the hours in a day?I have no answers no. با ساعات یک روز؟من پاسخی ندارم ، نه But this much i can not say,I know ill need her. اما بیش از این نمی توانم بگویم می دانم که به او نیاز خواهم داشت till this love song burn away,And she;ll be there. تا این آهنگ عشق به سوختنش ادامه می دهد و او در انجا خواهد بود
آخرین تکه قلبم را به پروانه ای دادم که رنگ پرهایش سوی دیدن را از من گرفت ، به او دادم چون از تمامی چیزهای دور و برم پاکتر بود ، حتی آبی تر از حوض آبی کلبه ی تنهایی ام کاش طوفان شادیت از پشت این دیوار تنهای می وزید و این تک درخت کهنه انتظار که در وجودم ریشه افکنده را از بیخ میکند اگــــــــــه بــــــی تـــــو تنهـــــــــا گوشـــــــــــــــــــه ای نشستـــــــــــــــــــــــــــــــــــم تویـــــــــــی تو وجـــــــــــــــــــودم بی تــــــو با تو هستـــــــــــــــــــــم اگـــــه سبــــــز سبـــــــزم تو هجـــــــوم پایـــــــــــــــــیز ذره ذره مـــــــــــن از تو شــــــــــده لبریــــــــــز ای همیشـه همدم واســه درد دلهـــــــام عطر تو همیشه جاری تو نفسهام ای که تار و پودم از یاد تو بی تاب با منی ولی باز دوری مثل مهتاب بی تو با تو بودن شده شب و روزم بـــی تو امـــــا یادت با منــــــه هنــــــــــوزم تـــویی تــــــوی حرفـــــــام تــــویی تو نفسهــــــــام ولــــــی جـــــای دستـــــــات خالیــــــه تـــــــو دستـــــام مـــــــــن بـــه شــــــــــــوق و یـــــــاد بـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــارون زنـــــــــــــــــــــــــــــــده ا م وپـــــــــــــژمــــــــــــــــــــرده نمیشــــــــــــــــــم تشنــــــــــــــــه یـــــــــــــــــــــه قطـــــــــــــــــــــــــــــــــــره امـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــا زرد و دل آزرده نمیشـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــم سختــــــــه وقتـــــــــی تــو غزلهـــــــا از مـــن و تـــــــــو واژه ای نیســـــــــــــــت سختـــــــه بـــــــی تـــــــو بـــــــــــــا تــــــــو بـــــــــــــــــودن سختـــــه امـــــا چـــــــــارهای نیســـــــــــــــــــت بـــی تو با تو بودن شـــده شـــب و روزم بــی تو اما یادت با منــه هــــــنوزم تویی توی حرفام تویی تو نفسهام ولی جای دستات خالیه تو دستام دو شنبه 1 فروردين 1390برچسب:, :: 2:8 :: نويسنده : vahid
از تابستان گرم تا پاییز برگ ریزان ، از زمستان سرد تا انتظاری دوباره پرندگان ، بوی بهار می آید ، بوی آشنایی. عشق ، یک لحظه ی عاشقانه سرسبزی با تو همیشگیست. سرسبزی و طراوت تنها در کنار تو جلوه گر یک صحنه ی زیباست. شکفته ، یک دنیا صفا و صمیمت در دل قلبها نهفته زیباست ، این بهار سهم هر دوی ماست. غنچه ها ، هدیه ی من به تو یک گلستان پر از گل است. عشق ، نوید آغاز یک سال پر از عشق. آشنای تو را در میان شکوفه های درختان میبینم و نام مقدس تو را در میان گلهای نرگس باغچه مینویسم. از غم و غصه ها رها میشود. برای تو میخوانم شعر عشق را ، تو فقط گوش کن این نغمه ی پر از عشق را . صدای ناله ی آسمان نمینشینم که همین آسمان آبی دیدنیست. دو شنبه 1 فروردين 1390برچسب:, :: 2:2 :: نويسنده : vahid
فراموش میکنم گذشته ها را ،روزها و شبها مینشینم در گوشه ای ،تا همه بگویند که تو دیوانه ای. بودن را ، می اندیشم به این روزگار . بودم ، تو میگفتی مرا دوست داری و من نیز عاشق تو بودم . میشد ، شبهای من با حضور تو مهتابی میشد ، حالا تو نیستی و من غرق دردها شده ام ، باران نمییارد و من مثل کویر شده ام ،مرا رها کردی و رفتی و اینک در این شهر بی محبت غریب شده ام. میخورم ، چرا کاری کردی که من حتی معنای دلشکستن را نیز بدانم و از صبح تا شب شعر جدایی بخوانم. میگویم که ای کاش تو نبودی و گذشته ای نیز نبود ، من تنها بودم و هیچ یادی از تو نبود. لالایی را ، تا به خوابی روم تا هر زمان که بیدار شدم ، با خودم بگویم که اینها همه یک خواب بود. دو شنبه 1 فروردين 1390برچسب:, :: 1:59 :: نويسنده : vahid
با باور تو باور کرده ام که خوشبختم ، و لحظات عاشقی برایم زیباست. مدتها در جستجوی او بودم پیدا کرده ام. نورانی شد…نوری از جنس محبت و عشق . را از من جدا نکن و تا پایان این راه لحظه ای از من دور نشو . احساسی لبریز از عشق و آرامش به این راه نفسگیر زندگی ادامه میدهم. زیباست ، خوشبختی در گرو با تو بودن است. زندگی با تو پر از معناست عزیزم. را در این لحظه های زیبا برایم ابراز کن. میگویی این دل برای تو تا آن سوی کهکشانها پر می کشد. عشق با تو معنای واقعی یک عشق است. تنها ستاره درخشان و پرنور هستی. گلها یافته ام ، تو زیباترین و خوشبوترین گل هستی. برای نفس کشیدن نیست. زندگی ام با گرمای عشقت جان دادی. هر دو تا ابد برای هم خواهیم بود. که زندگی تنها با تو زیباست. دو شنبه 1 فروردين 1390برچسب:, :: 1:55 :: نويسنده : vahid
زیباست این زندگی با تو ، فقط با تو . ام است که دلم نمیخواهد آن لحظه بگذرد. تو هستم هیچگاه به پایان نرسد. قدم میزنم ، یا با تو و یا به یاد تو. چون با تو و عاشق تو هستم. میگذرد ، چون با تو و به یاد تو هستم. من ، چون تنها تو را دوست دارد. می ماند و هیچگاه تو را تنها نمیگذارد. داشتنی ، فقط تو لایق این عشق بی پایان منی. از همیشه ، فقط با تو ، همیشه ، فقط با هم ، تنها در کنار هم. تو بودن ، فقط با تو ، و آن قلب مهربان تو. یادها می ماند ، یک عشق ابدی و بی پایان. جاریست ، فقط با تو ، و به عشق تو. |
درباره وبلاگ نام : غم نام خانواگي:بيسیک نام پدر:درد نام مادر: پريشاني نام پدربزرگ : درويش تنها نام مادربزرگ : سلطان غم محل تولد:ويرون شهر تاريخ تولد:يكي از روز هاي باروني شماره شناسنامه : عدد تنهايي شغل:منتظر وضعيت فكري:فقط سوال جرم:افراط درعاشقي تاريخ جرم:روز اول خوشي ساعت جرم:شروع تپش قلب محل جرم :آشيان دوست علت جرم:فقط زندگي وزن:به سنگيني بغض چند ساله قد:كمتر از خاك رنگ چشم:صورتي رنگ مو:همرنگ درد تحصيلات:پايه آخر بد بختي مدت محکوميت : حبس ابد چراغم : شمع سقفم : اسمان مونسم : شب کارم : حسرت يادم : انتظار تو دردم : فراغ فريادم : سکوت ارزويم :ديدار تو زندگيم : فقط تو ادرس : خيابان غمستان – ميدان تنهايي – چهارراه بدبختي – خيابان رنج – کوچه غربت آخرین مطالب آرشيو وبلاگ پیوندهای روزانه پيوندها تبادل لینک هوشمند نويسندگان
Alternative content |
|||||||||||||||